سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خاک انداز
  • خاک انداز ( سه شنبه 86/6/6 :: ساعت 8:4 عصر)

    و لحظه لحظه های انتظار ...

     و لحظه لحظه های انتظار بر قلب کوچکم سنگینی هزار ساله تاریخ را به دوش می کشد و سنگ بر سینه دلم می زند و پرده چشمهایم نقش بارانی به رنگ آسمان به خود می گیرد.

    آفتاب جمال تو چه نوری است که که خورشید وسعت نگاه آن ندارد و گویند: هرگاه آفتاب ولایت از شرق زمین طلوع کند، از مکه ، خورشید آسمان شرم می کند که از مشرق برآید و زمین را به عشق جمالش دور می زند و از مغرب آسمان به امید دیدارش سرک خواهد کشید.

    خدایا خسته ام و چراغ امید دلم هنوز به یک انتظار روشن است. به امید یک صبح و انتظار یک جمعه و تو ای آفتاب!

     

    ناگهان آسمان دلم غرشی بس عجیب دارد و با نگاه شکسته اش، باران، مهمان چشمهایم می شود ونگاه لرزانم سوی بقیع جا می ماند. نمی دانم حکمت چیست و این چه رازی است که هر بار که گمشده ای به دل دارم دلم به مدینه آرام می گیرد. نمی دانم مگر چه گمشده ای است در بلاد نبی که راز گمشدگان خوب می داند و مگر بقیع رازدار چه گنجی است که اینچنین راز هر گنجی به یادش فاش می شود... و ای خدای من التیام روح خسته ام چیست؟ کجاست؟ با مرحم کدامین دعای ندبه و با کدامین صبح جمعه زخم دل ببندم و به کدامین دعای فرج عقده از دلم گشایم. خدایا به هر جمعه که می رسم نفس در سینه ام حبس می ماند و در آرزوی دیدارش تا غروب زندانی یک آرزو خواهد ماند.

    ای حجت خدا تو را به مادرت فاطمه قسمت می دهم قبل از آنکه نفس از سینه ام رخت رحلت بربندد و عزم عزیمت به خود گیرد و قبل از آنکه بانگ الرحیل در گوشم اذان شود، مرا و نگاه مرا در حسرت نگاهی به خودت قرار نده و دل سیاه مرا به صبحی از صبح های جمعه با دل سپید خودت آشنا کن و نگاه گریان و منتظر مرا به نگاه پر فروغت روشن فرما.

     





    همه چیزهایی که تا حالا توی خاک انداز نوشتیم
    امان از این راهزن!
    امید
    بدون شرح...
    چند فحش آبدار
    ای که ز دیده غایبی در دل ما نشسته ای...
    قانون شکن
    بهاریه
    [عناوین آرشیوشده]